روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم را، دوستانم را، زندگی ام را!
به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت کنم. به خدا گفتم: آیا می توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟
و جواب او مرا شگفت زده کرد.
او گفت : آیا درخت سرخس و بامبو را می بینی؟
پاسخ دادم : بلی.
فرمود: هنگامی که درخت بامبو و سرخس را آفریدم، به خوبی از آنها مراقبت نمودم. به آنها نور و غذای کافی دادم. دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمین را فرا گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نکردم. در دومین سال سرخسها بیشتر رشد کردند و زیبایی خیره کننده ای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. من بامبوها را رها نکردم. در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نکردند. اما من باز از آنها قطع امید نکردم. در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد. در مقایسه با سرخس کوچک و کوتاه بود اما با گذشت ۶ ماه ارتفاع آن به بیش از ۱۰۰ فوت رسید. ۵ سال طول کشیده بود تا ریشه های بامبو به اندازه کافی قوی شوند.. ریشه هایی که بامبو را قوی می ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم می کرد.
خداوند در ادامه فرمود: آیا می دانی در تمامی این سالها که تو درگیر مبارزه با سختیها و مشکلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم می ساختی. من در تمامی این مدت تو را رها نکردم همانگونه که بامبوها را رها نکردم.
هرگز خودت را با دیگران مقایسه نکن. بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر دو به زیبایی جنگل کمک می کنن. زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد می کنی و قد می کشی!
از او پرسیدم : من چقدر قد می کشم.
در پاسخ از من پرسید: بامبو چقدر رشد می کند؟
جواب دادم: هر چقدر که بتواند.
گفت: تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی، هر اندازه که بتوانی...
۱۰- اعتراف می کنم بچه که بودم و تازه مسواک زدن رو یاد گرفته بودم، موقع مسواک زدن به جای اینکه مسواک رو تکون بدم، سرم رو با شدت در جهات مختلف تکون می دادم و مسواک رو همینطور ثابت نگه می داشتم. اعتراف می کنم تا یه ربع بعد مسواک زدن سرم گیج می رفت! ۱۱- اعتراف می کنم پسر همسایمون دوتا سی دی از ویدیوکلوپ برداشته بود. گفتم که بده من هم ببینم. اون هم گفت به شرط اینکه یه سی دی جدید بدی. من هم که هیچی نداشتم رو یه سی دی الکی نوشتم کشتی رانی در کوهستان و بهش گفتم این فیلم رو هیچ جا ندارن. خیلی خوبه! خلاصه خیلی تعریف کردم اون دوتا سی دی رو ازش گرفتم … ۱۲- چند شب قبل خواب دیدم از کنار فلکه شهرداری با موتور یه تیکه خلاف رفتم تا به اون طرف رسیدم از شانس بد ما دیدم پلیس ها وایسادن میگن ایست ایست! ما هم همون وسط خیابون وایسادیم. حالا مونده بودیم یه دنده بزنیم فرار کنیم یا موتور رو بدیم تحویل شون! خواستم فرار کنم دیدم به سربازه گفت شلیک کن!!! خلاصه آخرش موتور رو گرفتن. حالا حتما میگین این چه ربطی به اعتراف کردن داره؟ آخه بعد از این خواب بدون اینکه حواسم باشه همه این ها یه خواب بوده، نیم ساعتی رو تخت داشتم فکر می کردم که حالا جریمه و دردسر آزاد کردن موتور به کنار، فردا با چی برم دانشگاه؟! ۱۳- اعتراف می کنم یه بار توی ویندوز دستم خورد چند تا شورت کات پاک شد. بلد نبودم چیکار کنم. دل چرکی شدم ویندوزو پاک کردم دوباره نصب کردم! ۱۴- اعتراف می کنم یکی از سوالات دوران کودکی من این بود که تو جاده چرا ما هر چی از ماشین ها سبقت می گیریم، اول نمی شیم… ۱۵- اعتراف می کنم تو بچگی هام یه بار بابا و مامان من دعوا کردن، من هم رفتم یه عالمه حشره کش زدم به خودم که بمیرم … وصیت نامه هم نوشتم تازه، توش حلالشون کردم که عذاب وجدان بگیرن! ۱۶- اعتراف می کنم که بچه بودم یه کارتون نشون می داد که مورچه زیره فیله یه سوزن می زاره و فیله میره هوا. منم زیر یه بنده خدایی سوزن گذاشتم که بره هوا، جیغ زد ولی متاسفانه نرفت هوا! ۱۷- اعتراف می کنم دو هفته قبل داشتم می رفتم جلسه، خیلی عجله داشتم، بهترین کت و شلوارم رو پوشیده بودم. باورتون نمی شه، وقتی از جلسه برگشتم خونه و درست دم در بود که فهمیدم همه این مدت با دمپایی بودم! ۱۸- اعتراف می کنم یه بار داشتم پشت سر یه بنده خدایی حرف می زدم توی یه جمعی، خیلی از دستش عصبانی بودم. یه کم هم غیرمنصفانه و البته بی ادبانه حرف زدم. وقتی حرفم تموم شد یکی از بچه ها گفت: دیگه چیزی نمیخوای بهش بگی! گفتم: چرا، هر چی به او عوضی بگم حقشه اما همین بسشه، چطور مگه؟ گفت: چون هفته قبل اومده خواستگاری خواهرم و عقد کردن. الان تقریبا هر شب می بینمش، گفتم پیغامی داری بهش برسونم …
عکس زیباترین دختر جهان که تمامی مردم انگشت به دهان ماندند!!!
برای دیدن این عکس به ادامه مطلب بروید و نظر فراموش نشود.
ادامه مطلب...
بعضی آدمها بوی خوب دارند
حتی وقتی دورند
دلت که براشون تنگ میشه
بوی خوبشون تو ذهنت می پیچه
و اونقدر دلت هواشونو می کنه
که دوست داری محکم بغلشون کنی....
از تــــو چه پنهان ، گاهی آنقدر خواستنی می شوی که شروع می کنم به شمارش تــک تــک ثانیه ها برای یک بار دیگر رسیدن ، به تـــــــــــو …
صدای زنگ تلفن: دخترک گوشی رو بر میداره :سلام، کیه؟
- سلام دختر خوشگلم منم بابایی!مامانی خونه است؟ گوشی رو بده بهش!
- نمیشه!
- چرا؟
- چون با عمو حسن رفتن تو اطاق خواب طبقه بالا در رو هم رو خودشون بستن!
…
سکوت
…
ادامه مطلب...
1- اعتراف می کنم یه بار تو ابتدایی املا را ۱۱ گرفتم. خانواده باید زیر برگه را امضا می کردن و ما نشون معلم می دادیم. من هم نمی خواستم همین زیر برگه را با دست خط بچگانه خودم امضا کردم زیرشم نوشتم… ملاهزه شد…
۲- اعتراف می کنم بچه که بودم تو دیکته مردود می شدم و برگه دیکته رو زیر فرش قایم می کردم. مامانم هم پیداش می کرد و تنبیه می شدم. بعدش من باز دیکته کم می شدم و می بردم زیر فرش قایم می کردم. نمیدونم یا خیلی دوست داشتم کتک بخورم یا اینقدر خنگ بودم که فکر می کردم دفعه قبل هم که مادرم پیداش کرد اتفاقی بوده.
۳- اعتراف می کنم دوران طفولیت یکی از بازی های من و داداشم این بود. یه پتو مینداختیم وسط خونه، می نشستیم توش، یه مگس کشم برمی داشتیم پارو می زدیم، بعد فکر می کردم الان تو مدیترانه ایم. تازه غرق هم می شدیم.
۴- اعتراف می کنم کلا آدمی نظیف و بهداشتی هستم. روزی ۲۰ دفعه دستام رو می شورم اما خیلی به حوله موله اعتقاد ندارم. اون لذتی که تو خشک کردن دست ها با پشت و شلوار و آستین پیرهن هست تو حوله لطیف نیست!
۵- اعتراف می کنم بچه که بودم فکر می کردم چای قند پهلو هم مث سینه پهلو یه مریضیه.
۶- اعتراف می کنم تو ۱۰ سالگی یه نامه واسه لینچان نوشتم که هوسانیانگ رو نگیره، بیاد با من ازدواج کنه. آدرسشم این بود خارج لیان شامپو… بعد که می خواستم پستش کنم مامانم پیداش کرد. من هم از دست مامانم قاپیدمش و جلوش عین بزغاله جویدمش و قورتش دادم. انگار که سند محرمانه طبقه بندی شده – ام آی ۶ – بود…
۷- اعتراف می کنم یکی از چالش های بزرگی که در کودکی فراروی من بود و باهاش درگیر بودم این بود که چه جوری «فریبرز عرب نیا» و «ابوالفضل پورعرب» رو از هم تفکیک کنم!
۸- اعتراف می کنم یکی از دغدغه های دوران کودکی من این بود که «نخ» وسط نبات چی کار می کنه آخه؟!
۹- اعتراف می کنم یکی از سرگرمی های پلید من اینه که توی جمع هدفون می زارم گوشم. آهنگ پلی نمی کنم. بعد گوش می کنم ببینم بقیه راجع به من چی می گن…
مهم نیست کی مقصر است
باور کن مهم این است که یادمان باشد عمرمان کوتاه است
در پایان زندگی خواهیم گفت: کاش فقط چند لحظه
بیشتر فرصت داشتیم تا خوب بهم نگاه کنیم و همه
ناگفته های مهر آمیز یک عمر را در چند ثانیه بگوییم پس نازنین بیا آشتی کنیم.
۱- یقه اولین خواستگار رو بچسبید که شاید تنها شتر بخت شما باشه.
یک دختر خانم زیبا خطاب به رئیس شرکت امریکائی ج پ مورگان نامهای بدین مضمون نوشته است :
میخواهم در آنچه اینجا میگویم با صداقت باشم.من 25 سال دارم و بسیار زیبا ، با سلیقه و خوشاندام هستم. آرزو دارم با مردی با درآمد سالانه 500 هزار دلار یا بیشتر ازدواج کنم.شاید تصور کنید که سطح توقع من بالاست ، اما حتی درآمد سالانه یک میلیون دلار در نیویورک هم به طبقه متوسط تعلق دارد چه برسد به 500 هزار دلار.خواست من چندان زیاد نیست. هیچ کس درآنجا با درآمد سالانه 500 هزار دلاری وجود دارد؟آیا شما خودتان....
ادامه مطلب...
هرچه هستم هرچه هستی ، توی قلبم ریشه بستی
هرچه باشم هرچه باشی ، نمیشه ازم جداشی
تو که از اولشم جای من یکی دیگه توی قلبت بود
نگو به من که توهرکاری کردی درسته نگو حقت بود
تو که از اسمم و عشقم و حسم وقلبم دلتو کندی
به چشای منه ساده ی بی کس تنها داری میخندی
همیشه دروغ میگفتی واسه من میمیری
بگو عاشقم نبودی تو که داری میری
بخدا همش دروغه که منو دوست داری…بگو دوستم داری
تو که روی قلب من اینجوری پا میزاری… بگو بگو بگو
بگو این دروغ دوست داشتنی و این بارم
باز بگو بی تو میمیرم بگو دوست دارم
من که این همه دروغ تورو باور کردم…بگو دوستم داری
یه دفعه دیگه بگو بگو که بر میگردم…بگو بگو بگو
توکه از اون همه حرفهایی که به تو گفتم چیزی یادت نیست
توکه میزاری میری و من اینجا میمونم باچشای خیس
تویی که ازم گذشتن آسونه واست،واست بازیچم
چجوری بهم میگفتی مثل قدیما عاشقت میشم
همیشه دروغ میگفتی واسه من میمیری
بگو عاشقم نبودی تو که داری میری
بخدا همش دروغه که منو دوست داری…بگو دوستم داری
تو که روی قلب من اینجوری پا میزاری…بگو بگو بگو
بگو این دروغ دوست داشتنی و این بارم
باز بگو بی تو میمیرم بگو دوست دارم
من که این همه دروغ تورو باور کردم ….بگو دوسم داری
یه دفعه دیگه بگو بگو که بر میگردم ….بگو بگو بگو
.
مهم نیست کجایی مهم اینکه هر جا هستی دوست دارم
مهم نیست تا ابد با هم نباشیم مهم اینکه تا ابد دوست دارم
مهم نیست قسمت چیه مهم اینکه قسمت شد دوست داشته باشم
ته دیگ طلایی رنگ خوشمزه هم نشدیم دو نفر سرمون دعوا کنند
ویرگول هم نشدیم هر کی بهمون رسید مکث کنه
بچه مردم هم نشدیم ، ملت ما رو الگوی بچه هاشون قرار بدن
قره قوروتم نشدیم دهن همه رو آب بندازیم
خربزه هم نشدیم هر کی می خورتمون پای لرزش هم بشینه
موبایل هم نشدیم ، روزی هزار بار نگامون کنی
پایان نامه هم نشدیم ازمون دفاع کنن
چاقو هم نشدیم تا حداقل اینجوری بتونیم تو دل کسی بریم
آهنگ هم نشدیم ، دو نفر بهمون گوش کن
مانیتور هم نشدیم ازمون چشم بر ندارن
کیبورد هم نشدیم ملّت به بهانه تایپ یه دستی به سر و کلمون بکشن
کلاه هم نشدیم ملت رو سرگرم کنیم
ای خدااااااا! بختک هم نشدیم بیفتیم رو ملت
زمبه هم نشدیم حداقل سگارو نگرانمون باشه
نون هم نشدیم یکی از روی زمین ورداره بوسمون کنه
ای کی یو سان هم نشدیم تف بمالیم کف کلمون ، همه چی حل شه
محض رضای خدا مهر جانماز هم نشدیم بوسمون کنن
عینک آفتابی هم نشدیم دنیا رو از دید بقیه ببینیم
والا گوشواره هم نشدیم آویزون ملت شیم
کتابم که نشدیم حداقل دوست مهربان بشیم
علف هم نشدیم حداقل به دهن بزی شیرین بیایم
عروسک هم نشدیم یکی بغلمون کنه
مهتابی هم نشدیم به ملت چشمک بزنیم
شامپو هم نشدیم ملت تو کفمون بمونن
ای خدا … بامزی هم نشدیم بچه ها عکسمون رو بچسبونن روی کتاب و دفترشون
توپ فوتبالم نشدیم ۲۲ نفر بخاطرمون خودکشی کنن
گلدونم نشدیم یکی یه گل بهمون بده
کبری هم نشدیم تصمیماتمون رو تو کتاب ها بنویسن
کوزت هم نشدیم آخرش خوشبخت شیم
جودی ابوت هم نشدیم بابا لنگ دراز خرجیمون رو بده
مهران رجبی هم نشمدیم همه بخاطر دماغمون بشناسنمون
حوا هم نشدیم شوهرمون آدم باشه
راستشو بخوای میترسم بگم آدمم نشدیم
اتل متل توتوله
این پسره سوسوله
موهاش همیشه سیخه
نگاش همیشه میخه
چت میکنه همیشه
بی مخ زدن؟نمیشه
پول از خودش نداره
باباش رو قال میذاره
دی اند جیشو میپوشه
میشینه بعد یه گوشه
زنگ میزنه به دافش
میبنده هی به نافش
که من دوست میدارم
تاج سرم میذارم
صورت رو کردی میک آپ
بیا بریم کافی شاپ
تو کافی شاپ،می خنده
همش خالی میبنده
بهم میگن خدایی!
چقدر بابا بلائی!
همه رو من حریفم
میذارم توی کیفم
هزارتا داف فدامن
منتظر یه نامن
ولی تویی نگارم
برات برنامه دارم
اگه مشکل نداری
میام به خواستگاری!
قبلنا باباها ۷ تا دختر شوهر می دادن همشون هم خوشبخت می شدند
ولی الان یه دختر را ۷ بار شوهر میدن آخرش برمی گرده خونه باباش
دستانت را ،
در برابرم مشت می کنی . . .
میپرسی گل یا پوچ ؟
در دلم می گویم :
فقط دستانت . . .
1 - دختر نيستيد
2 - هميشه خودتون هستيد(100 مدل آرايش نمي کنيد)
3 - فقط شما مي تونيد رئیس جمهور بشید
4 - فقط شما می تونید برید ورزشگاه آزادی و فوتبال ببینید
5 - برای دعوا کردن به بابا یا داداش بزرگتر احتیاج ندارید
6 - توی اتوبوس جای بیشتری نسبت به دخترا دارید
7 - در کمتر از 10 دقیقه می تونید دوش بگیرید
8 - هر جور که حال کنید لباس می پوشید
9 - در کمتر 2 دقیقه لباس می پوشید و آماده می شید
10 - و مهمتر از همه اینکه شما هیچ وقت نمی ترشید
""نتیچه اخلاقی این مطلب برای دخترا : به دل نگیر رو دل می کنی""
بوسه یعنی وصل شیرین دو لب
بوسه یعنی عشق در اعماق شب
بوسه یعنی آتش و گرمای تب
بوسه یعنی لذت از دلدادگی
لذت از دیوانگی لذت زشب
بوسه آغازی برای ما شدن
لحظه ای با دلبری تنها شدن
بوسه سرفصل کتاب عاشقی
بوسه آتش میزند بر جسم و جان
بیچاره دخترا اگه خوشگل باشن می گن عجب جیگریه!
اگه زشت باشن می گن کی اینو می گیره!
اگه تپل باشن می گن چه گوشتیه! اگه لاغر باشن می گن چه مردنیه!
اگه مودبانه حرف بزنن می گن چه لفظ قلم حرف می زنه! اگه رک و راست باشن می گن چه بی حیاست!
اگه یه خورده فکر کنن می گن چقدر ناز می کنه! اگه سری جواب بدن می گن منتظر بود!
اگه تند راه برن می گن داره می ره سر قرار!
اگه با تلفن کارتی حرف بزنن می گن با دوست پسرشه! اگه خواستگارو رد کنه می گن یکی رو زیر سر داره!
اگه حرف شوهرو پیش بکشه می گن سر و گوشش می جنبه !
اگه به خودش برسه می گن دلش شوهر می خواد می خواد جلب توجه کنه !
اگه............چکار کنه بمیره خوبه؟
کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت
مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد
متوجه شد که کلاه ها نیست . بالای سرش را نگاه کرد . تعدادی
میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند.
فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش
را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را ازسرش برداشت
و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند. به فکرش رسید... که کلاه
خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمونها هم کلاهها را
بطرف زمین پرت کردند. او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.
سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش
تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد
چگونه برخورد کند. یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر
درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد.
او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش
را برداشت,میمون ها هم این کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین
انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند.
یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت : فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری.
یه بچه نداریم، وقتی میریم مهمونی شیطونی کنه، ما هم بزنیم زیر گوشش، بشینه زار زار گریه کن
بعد خانمم بیاد از بچه دفاع کنه
یکی هم بزنیم زیر گوش اون که دیگه تو مسائل پدر و فرزندی دخالت نکنه!!
یارو نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ...
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...
مرده یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعدا ...
مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ...
مرده گفت : حدداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ...
مرگ قبول کرد و مرده رفت شربت بیاره. توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ...
مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت .
مرده وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد نوشت آخر لیست ... و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ...
مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت ...
بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم!!!
یه پسری که ماشین "بنز" داره میره سره قرار با نامزدش !
پسر:عزیزم من یه چیزیو بهت دروغ گفتم و الان میخوام بهت راستشو بگم!
دختر:چیو دروغ گفتی؟ پسر:من ازدواج کردم و ۳ تا بچه دارم!
دختر : اوه بابا ترسوندی منو، فک کردم میخوای بگی "بنز" مالِ خودت نیست.
زن و مرد از راهی می رفتند، ماموران آنها را دیدند وآنها را خواستند!
پرسیدند شما چه نسبتی با هم دارید؟
زن و مرد جواب دادند زن و شوهریم
ماموران مدرک خواستند،
زن و مرد گفتند نداریم !
ماموران گفتند چگونه باور کنیم که شما زن و شوهرید ؟!
زن و مرد گفتند ...
برای ثابت کردن این امرنشانه های فراوانی داریم ... !
اول اینکه آن افرادی که شما می گویید دست در دست هم می روند،
ما دستهایمان از هم جداست!
دوم، آنها هنگام راه رفتن و صحبت کردن به هم نگاه می کنند،
ما رویمان به طرف دیگریست!
سوم آنکه آنها هنگام صحبت کردن و راه رفتن،با هم با احساس حرف می زنند،
ما احساسی به هم نداریم!
چهارم آنکه آنها با هم بگو بخند می کنند،
می بینید که، ما غمگینیم!
پنجم، آنها چسبیده به هم راه می روند،
اما یکی ازما جلوترازدیگری می رود!
ششم آنکه آنها هنگام با هم بودن کیکی، بستنی ای، چیزی می خورند،
ما هیچ نمی خوریم!
هفتم، آنها هنگام با هم بودن بهترین لباسهایشان را می پوشند،
ما لباسهای کهنه تنمان است.. !
هشتم، ...
ماموران گفتند
خیلی خوب،
بروید.
خيال ميکردم عشق عروسکي است که ميتوان با آن بازي کرد ولي افسوس اکنون که معني
عشق را درک کرده ام فهميده ام که خود عروسکي هستم بازيچه دست سرنوشت.
کاش عاشــــــــــــقت نبودم ، که اینگونه بسوزم به پایت ، که اینگونه بمانم در حسرت دیدارت
کاش عاشــــــــــــــــــــقت نبودم که عذاب بکشم ، تمام دردهای دنیا را بر دوش بکشم . . .
که شبهـــــــــــــــــــــــــایم را با چشمان خیس سحر کنم ، روزهایم را با دلتنگی و انتظار به سر کنم
کاش عاشــــــــــــــــــــــــقت نبودم که اینگونه دلم سوخته نباشد ، در هوای سرد عشقت افسرده نباشد
کاش عاشقت نبودم که اینک تنها باشم ، تو نــــــــــــــباشی و من پریشان باشم ، تو نباشی و من دیوانه و سرگردان
باشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم . . .
کاش عاشقت نبودم که اینک لحظه هایم بیهوده بـــــــــــگذرد ، فصلهایم بی رنگ بگذرند ، تا حتی دلم به خزان نیز
خوش نباشد . . .
برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست...
برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست ...
برای تويی كه احسا سم از آن وجود نازنين توست ...
برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...
برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است...
برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی...
برای تويی كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردی...
برای تويی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است...
... تويی كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است برای
برای تويی كه قلبت پـا ك است ...
برای تويی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است...
برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...
برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...
برای تويی كه غمهایت معنای سوختنم است...
برای تویی که آرزوهایت آرزویم است...
همیشه میگن ؛ سکوت علامت رضاست ... اینطورام نیست !
بعضی وقتا سکوت میکنی چون اینقدر رنجیدی که نمی خوای حرفی بزنی ...
بعضی وقتا سکوت میکنی چون واقعآ حرفی واسه گفتن نداری ...
گاه سکوت یه اعتراضه ، گاهی هم انتظار ...
اما بیشتر وقتا سکوت واسه اینه که هیچ کلمه ای نمی تونه غمی رو که توو وجودت داری ، توصیف کنه ...
بعضـــی ها رهگذرند...
از همــان اول...
می آیـــند كه بروند...
می آینـــد كه نمانـــند...
یادت باشـــد هیچ وقت دل نبنـــدی به بودنشــان...
چون وقتـــی بروند تو می مانـــی
و
دلـــی كه دیگـــر تا ابد دل نمی شـــود برایت...
باز دلم تنگ است
باز چشمانم باران مي طلبد
آسمان دلم پر از ابرهاي سياه دلتنگي شده
باز من تنهايم!
و در اين سكوت حتي صداي ساز هم آرامم نمي كند
دل من باز كوچك شده
براي آنكه نميدانم كيست!
...ولي غيبتش مرا مي آزارد
من خودم را گم كرده ام...! كجا...؟
اين را ديگر نميدانم
دیواری ساخته ام از جنس غرور با بافته ای از باورهایم
تا در روزهای تنهایی و دلتنگی به آن تکیه کنم . . .
سهم من از زندگانی هیچ بود
دل به هر کس خوش نمودم پوچ بود
رنج غربت به تن خسته نشست
درد تنهایی کمرم را شکست
روزگارم برخلاف آرزوهایم گذشت
یک شبی عاشق شدم سالها با پشیمانی گذشت
سرگذشت دیگران عبرت نشد
خود شدم عبرت برای دیگران ! ! !
امشب به یاد بودنت تا صبح واست شعر میخونم
برات هزار تا شعر میگم تا بدونی دوست دارم
بیا چون نسیم در آغوشم کش تو چشام مستی بذار
بیا و گرمای خورشیدو بیار تو دلم عشقو بکار
من اونم که از تو جون میگیرم بی تو هیچم بخدا میمیرم
بیا و هستی ببخش زندگیمو که تویی آرزوی دیرینم