شاید روزی نباشم...تا تکرارش کنم...
بیا سیب را با هــــــــم گاز بزنیم...
..گـــــــــور پدر بهشت..!..
بهشت من آنجاست کــــــــــــه تورا به آغوش می کشم و.....
ساعت ها در هـــــــــــــرم نفسهایت حبس می شوم
یادمان باشد
وقتی کسی را به خودمان وابسته کردیم ،
در برابرش مسئولیم !!
در برابر اشکهایش ..
شکستن غرورش ...
لحظه های شكستنش در تنهایی ولحظه های بی قراریش ....
واگر یادمان برود
در جایی دیگر سرنوشت یادمان خواهد آورد
واین بار ما خود فراموش خواهیم شد...
روزی پدری هنگام مرگ، فرزندش را فراخواند و گفت فرزندم تو را چهار وصیت دارم و امیدوارم که در زندگی به آنها توجه کنی
اول اینکه اگر خواستی ملکی بفروشی ابتدا دستی به سرو رویش بکش و بعد بفروش
دوم اینکه اگر خواستی با فاحشه ای همبستر شوی سعی کن صبح زود به نزدش بروی
سوم اینکه اگر خواستی قمار بازی کنی سعی کن با بزرگترین قمار باز شهر بازی کنی
چهارم اینکه اگر خواستی سیگار بکشی و معتاد شوی با آدم بزرگسالی شروع کن
بقیه داستانو در ادامه مطلب بخونید، قشنگه
ادامه مطلب...
تو نباشی لحظه ها بیهوده است
در پس لبخندهایم گریه است
تو نباشی غم اسیرم میکند
دوریت هر لحظه پیرم میکند
چه زیبا! گفتم دوستت دارم !چه صادقانه پذیرفتی!
چه فریبنده ! آغوشم برایت باز شد !چه ابلهانه! با تو خوش بودم !
چه كودكانه ! همه چیزم شدی ! چه زود ! به خاطره یك كلمه مرا ترك كردی !
چه ناجوانمردانه ! نیازمندت شدم ! چه حقیرانه! واژه غریبه خداحافظی به من آمد!
چه بیرحمانه! من سوختم ....
نمی دانم چه می خواهم خدایا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خستهٔ من
چرا افسرده است این قلب پر سوز
ز جمع آشنایان می گریزم
به کنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگیها
به بیمار دل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم ویکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم ، که تا شعرم شنیدند
به رویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بد نام گفتند
دل من ، ای دل دیوانهٔ من
که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را ، بس کن این دیوانگی ها
در اين شبــهاي بـــاراني
غــــــم انگيز است تنـــــــهايــــــي
بـــــــه امـــــــيد نگـــــــاهي تلــخ
که مي آيـــــي
به احســــاست قســــــم
يــــک شب
دلم مي ميرد از حـــســـرت
و من اهسته ميگويم :
تــــــو هــــــــم ديـــــگر نمـــيـــايــــي .....
خستگی من از رودها نیست، غصه من از ماهی های ست که قدرت رسیدن به
زیبایی دریاها را ندارند!
پس ای دوست زیبانگر باش...