نوشته شده در تاريخ یک شنبه 29 بهمن 1390برچسب:, توسط ارشاد |

نه از خاکم نه از بادم    نه در بندم نه آزادم

نه آن لیلاترین مجنون    نه شیرینم نه فرهاد

فقط مثل تو غمگینم      فقط مثل تو دلتنگم

اگر آبی تر از آبم           اگر همزاد مهتابم

بدون تو چه بی رنگم

بدون تو چه بی تابم

نوشته شده در تاريخ شنبه 29 بهمن 1390برچسب:, توسط ارشاد |

 

عمريه ساكت و غمگين توي تنهايي نشستم
بغض سرد و بي صدامو تو چشاي تو شكستم
 
طعم تلخ گريه ها مو كسي اينجا نميدونه
چه غريبه توي دنيا لحظه هاي عاشقونه
 
به هواي چشم خيسم ديگه ابري نمي باره
تو شباي خالي من نميخنده يه ستاره
 
جاده از تو گذشتن پيش رومه تا هميشه
تو نموندي تا ببيني آخر قصه چي ميشد
 
سايه اي خسته تر از شب و تو با پاي پياده
اخر قصه همينه من و تنهايي و جاده
نوشته شده در تاريخ شنبه 29 بهمن 1390برچسب:, توسط ارشاد |

از مرز خوابم می گذشتم،
سایه ی تاریک یک نیلوفر
روی همه ی این ویرانه فرو افتاده بود.
کدامین باد بی پروا
دانه ی این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟

در پس درهای شیشه ای رویاها،
در مرداب بی ته آیینه ها ،
هر جا که من گوشه ای از خودم را مرده بودم
یک نیلوفر روییده بود.
گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت
و من در صدای شکفتن او
لحظه لحظه خودم را می مردم.

بام ایوان فرو می ریزد
و ساقه ی نیلوفر برگرد همه ی ستون ها می پیچد.
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟
نیلوفر رویید ،
ساقه اش از ته خواب شفافم سر کشید.
من به رویا بودم ،
سیلاب بیداری رسید.
چشمانم را در ویرانه ی خوابم گشودم:
نیلوفر به همه ی زندگی ام پیچیده بود.
در رگ هایش ، من بودم که می دویدم.
هستی اش در من ریشه داشت،
همه ی من بود.
کدامین باد بی پروا
دانه ی این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟

نوشته شده در تاريخ شنبه 29 بهمن 1390برچسب:, توسط ارشاد |

گفتم با تو هستم ، اگر تو نیز با من باشی ، اگر روزی نباشی ، من نیز در این دنیا نیستم!
گفت ، با تو می مانم ، اگر تو نیز با من بمانی ، اگر روزی باشم ولی تو نباشی ،
من نیز با تو می آیم هر جا که باشی !

نوشته شده در تاريخ شنبه 29 بهمن 1390برچسب:, توسط ارشاد |

لحظه دیدار نزدیک است

 باز من دیوانه ام مستم

باز میلرزد دلم دستم

باز گویی در هوای دیگری هستم  

ای نخورده مست لحظه دیدار نزدیک است

نوشته شده در تاريخ شنبه 29 بهمن 1390برچسب:, توسط ارشاد |

 

 

 
بگو در راه عشق ما چه باشد نقطه پایان آن
 نه وصل ما بود ممکن نه دل کندن بود آسان
 
به امید چه بنشینیم که هر چه پیش رو بینیم
سراب است و میان آن رهی دشوار و بی پایان
 
فلک بر ما همی تازد جهان با ما نمیسازد
دگر ما بر چه دل بندیم بگو دیگر عزیز جان
 
مرا دردیست ازعشقت که بر اغیار نشد عنوان
همان بهتر بسوزم زان غمت در خلوت پنهان
 
بیا تا بشکنیم زنجیر سرد بیکسی ها را
رها گردیم از این دوران سخت غربت هجران
 

 

ز یک دست نازنین من صدایی برنمیخیزد
بده دستی به دست من که بگریزیم از این زندان

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, توسط ارشاد |

امشب دلم پُره، امشب مسافری
فرصت نشد بگم چی می کشم بری

چشمم به رفتنت، دلگیرم از خودم
فرصت نشد بگم، من عاشقت شدم

من عاشقت شدم، ما میرسیم به هم
کاش مونده بودی و میشد بهت بگم

ما عاشق همیم، ما میرسیم به هم
کاش اینجا بودی و میشد بهت بگم

میترسم از همه، ازین شبهای سرد
تو فکر رفتنی، کاریش نمیشه کرد

میخواستم بهت بگم، فکر کسی نباش
میخواستم بهت بگم ، اما دلم نذاشت

من عاشقت شدم ، ما میرسیم به هم
کاش مونده بودی و میشد بهت بگم

ما عاشق همیم، ما میرسیم به هم

کاش اینجا بودی و میشد بهت بگم…

کاش

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.