برایت گریه می کنم مثل آنهایی که دنبال کسی می گردند، ولی خودشان گم شده اند
عاشقم كردي و عاشق نيستي اصلاً از جنس شقايق نيستي من تو را در روح جاري مي كنم تو ولي با من موافق نيستي گفته بودي دوستت دارم ولي تازه فهميدم كه صادق نيستي يا برو يا تا ابد با من بمان اي كه اهل حرف منطق نيستي شيشه ام، نشكن كه نابودم كني شيشه را اي سنگ لايق نيستي بغض نشكست و مرا بشكست آه اي دل من اهل هق هق نيستي كارهايت عشق را ديوانه كرد تو همان آيينه دق نيستي
همیشه شریک دردهایشان بودی و همنشین دل خرابشان..
همیشه لحظه های تنهایشان با تو تقسیم می شد و بغض های گلوگیرشان با گریه بر شانه های تو جاری می شد.
ولی کاش می دانستند درد تو کمتر نیست، حال تو بهتر نیست..
کاش می توانستی فریاد زنی که تنهایی درد دارد و چه سخت است..
اما ملالی نیست!
شاید، شاید قسمتت این بود.
درد کشیده باشی تا بفهمی حال دلی را که درد امانش را بریده و بفهمی نگفته هایی را که پشت سنگینی یک بغض پنهان مانده.
تمام میشود غصه هایت
ای مترسک
وقتی بجای دشت های متروکه
کنار ریل ها
مسافران قطار را
می شماری
دیگر گرگی نیست
پس از قرن ها بی خوابی
آسوده بخواب
اگر صدای سوت قطار
کمی بگذارد
تقدیر توست بیداری
دیگر باور کن !!!