نوشته شده در تاريخ جمعه 15 دی 1391برچسب:, توسط ارشاد |

تو نباشی لحظه ها بیهوده است

در پس لبخندهایم گریه است

تو نباشی غم اسیرم میکند

دوریت هر لحظه پیرم میکند


نوشته شده در تاريخ جمعه 15 دی 1391برچسب:, توسط ارشاد |


چه زیبا! گفتم دوستت دارم !چه صادقانه پذیرفتی!

چه فریبنده ! آغوشم برایت باز شد !چه ابلهانه! با تو خوش بودم !

چه كودكانه ! همه چیزم شدی ! چه زود ! به خاطره یك كلمه مرا ترك كردی !

 چه ناجوانمردانه ! نیازمندت شدم ! چه حقیرانه! واژه غریبه خداحافظی به من آمد!

 چه بیرحمانه! من سوختم ....

نوشته شده در تاريخ جمعه 15 دی 1391برچسب:, توسط ارشاد |

 

نمی دانم چه می خواهم خدایا
به دنبال چه می گردم شب و روز

چه می جوید نگاه خستهٔ من
چرا افسرده است این قلب پر سوز

 



ز جمع آشنایان می گریزم
به کنجی می خزم آرام و خاموش

نگاهم غوطه ور در تیرگیها
به بیمار دل خود می دهم گوش


گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم ویکرنگ هستند

ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دو صد پیرایه بستند


 

 

 

 

 

 

 

 

از این مردم ، که تا شعرم شنیدند
به رویم چون گلی خوشبو شکفتند

ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بد نام گفتند

 

 



دل من ، ای دل دیوانهٔ من
که می سوزی از این بیگانگی ها

مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را ، بس کن این دیوانگی ها

 

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 15 دی 1391برچسب:, توسط ارشاد |

 

در اين شبــهاي بـــاراني

 

غــــــم انگيز است تنـــــــهايــــــي

 

بـــــــه امـــــــيد نگـــــــاهي تلــخ


که مي آيـــــي

 

به احســــاست قســــــم


يــــک شب

 

دلم مي ميرد از  حـــســـرت

 

و  من اهسته ميگويم :


  تــــــو هــــــــم ديـــــگر نمـــيـــايــــي ..... 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 12 دی 1391برچسب:, توسط ارشاد |


خستگی من از رودها نیست، غصه من از ماهی های ست که قدرت رسیدن به


زیبایی دریاها را ندارند!


پس ای دوست زیبانگر باش...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:, توسط ارشاد |


برایت گریه می کنم مثل آنهایی که دنبال کسی می گردند، ولی خودشان گم شده اند

 

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:, توسط ارشاد |

 

عاشقم كردي و عاشق نيستي

 

اصلاً از جنس شقايق نيستي

 

من تو را در روح جاري مي كنم

 

تو ولي با من موافق نيستي

 

گفته بودي دوستت دارم ولي

 

تازه فهميدم كه صادق نيستي

 

يا برو يا تا ابد با من بمان

 

اي كه اهل حرف منطق نيستي

 

شيشه ام، نشكن كه نابودم كني

 

شيشه را اي سنگ لايق نيستي

 

بغض نشكست و مرا بشكست آه

 

اي دل من اهل هق هق نيستي

 

كارهايت عشق را ديوانه كرد

 

تو همان آيينه دق نيستي

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 8 آذر 1391برچسب:, توسط ارشاد |


ای دل! شدی سنگ صبوری برای همه.
همیشه شریک دردهایشان بودی و همنشین دل خرابشان..
همیشه لحظه های تنهایشان با تو تقسیم می شد و بغض های گلوگیرشان با گریه بر شانه های تو جاری می شد.  
ولی کاش می دانستند درد تو کمتر نیست، حال تو بهتر نیست..
کاش می توانستی فریاد زنی که تنهایی درد دارد و چه سخت است..
اما ملالی نیست!
شاید، شاید قسمتت این بود.
درد کشیده باشی تا بفهمی حال دلی را که درد امانش را بریده و بفهمی نگفته هایی را که پشت سنگینی یک بغض پنهان مانده.

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:, توسط ارشاد |

تمام میشود غصه هایت

ای مترسک

وقتی بجای دشت های متروکه

کنار ریل ها

مسافران قطار را

می شماری

دیگر گرگی نیست

پس از قرن ها بی خوابی

آسوده بخواب

اگر صدای سوت قطار

کمی بگذارد

تقدیر توست بیداری  

دیگر باور کن !!!

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:, توسط ارشاد |

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:, توسط ارشاد |

روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم ‏را، دوستانم را، زندگی ام را!

به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا ‏صحبت کنم. به خدا گفتم: آیا می‏ توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟

و جواب ‏او مرا شگفت زده کرد.

او گفت : آیا درخت سرخس و بامبو را می بینی؟

پاسخ دادم : بلی.

فرمود: ‏هنگامی که درخت بامبو و سرخس را آفریدم، به خوبی از آنها مراقبت نمودم. به آنها نور ‏و غذای کافی دادم. دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمین را فرا ‏گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نکردم. در دومین سال سرخسها بیشتر ‏رشد کردند و زیبایی خیره کننده ای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. ‏من بامبوها را رها نکردم. در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نکردند. اما من ‏باز از آنها قطع امید نکردم. در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد. در ‏مقایسه با سرخس کوچک و کوتاه بود اما با گذشت ۶ ماه ارتفاع آن به بیش از ۱۰۰ فوت ‏رسید. ۵ سال طول کشیده بود تا ریشه ‏های بامبو به اندازه کافی قوی شوند.. ریشه هایی ‏که بامبو را قوی می‏ ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم می ‏کرد.

‏خداوند در ادامه فرمود: آیا می‏ دانی در تمامی این سالها که تو درگیر مبارزه با ‏سختیها و مشکلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم می ‏ساختی. من در تمامی این مدت ‏تو را رها نکردم همانگونه که بامبوها را رها نکردم.

‏هرگز خودت را با دیگران ‏مقایسه نکن. بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر دو به زیبایی جنگل کمک می کنن. ‏زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد می ‏ کنی و قد می کشی!

‏از او پرسیدم : من ‏چقدر قد می‏ کشم.

‏در پاسخ از من پرسید: بامبو چقدر رشد می کند؟

جواب دادم: هر ‏چقدر که بتواند.

‏گفت: تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی، هر اندازه که ‏بتوانی...

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, توسط ارشاد |

۱۰- اعتراف می کنم بچه که بودم و تازه مسواک زدن رو یاد گرفته بودم، موقع مسواک زدن به جای اینکه مسواک رو تکون بدم، سرم رو با شدت در جهات مختلف تکون می دادم و مسواک رو همینطور ثابت نگه می داشتم. اعتراف می کنم تا یه ربع بعد مسواک زدن سرم گیج می رفت!

۱۱- اعتراف می کنم پسر همسایمون دوتا سی دی از ویدیوکلوپ برداشته بود. گفتم که بده من هم ببینم. اون هم گفت به شرط اینکه یه سی دی جدید بدی. من هم که هیچی نداشتم رو یه سی دی الکی نوشتم کشتی رانی در کوهستان و بهش گفتم این فیلم رو هیچ جا ندارن. خیلی خوبه! خلاصه خیلی تعریف کردم اون دوتا سی دی رو ازش گرفتم …

۱۲- چند شب قبل خواب دیدم از کنار فلکه شهرداری با موتور یه تیکه خلاف رفتم تا به اون طرف رسیدم از شانس بد ما دیدم پلیس ها وایسادن میگن ایست ایست! ما هم همون وسط خیابون وایسادیم. حالا مونده بودیم یه دنده بزنیم فرار کنیم یا موتور رو بدیم تحویل شون! خواستم فرار کنم دیدم به سربازه گفت شلیک کن!!! خلاصه آخرش موتور رو گرفتن. حالا حتما میگین این چه ربطی به اعتراف کردن داره؟ آخه بعد از این خواب بدون اینکه حواسم باشه همه این ها یه خواب بوده، نیم ساعتی رو تخت داشتم فکر می کردم که حالا جریمه و دردسر آزاد کردن موتور به کنار، فردا با چی برم دانشگاه؟!

۱۳- اعتراف می کنم یه بار توی ویندوز  دستم خورد چند تا شورت کات پاک شد. بلد نبودم چیکار کنم. دل چرکی شدم ویندوزو پاک کردم دوباره نصب کردم!

۱۴- اعتراف می کنم یکی از سوالات دوران کودکی من این بود که تو جاده چرا ما هر چی از ماشین ها سبقت می گیریم، اول نمی شیم…

۱۵- اعتراف می کنم تو بچگی هام یه بار بابا و مامان من دعوا کردن، من هم رفتم یه عالمه حشره کش زدم به خودم که بمیرم … وصیت نامه هم نوشتم تازه، توش حلالشون کردم که عذاب وجدان بگیرن!

۱۶- اعتراف می کنم که بچه بودم یه کارتون نشون می داد که مورچه زیره فیله یه سوزن می زاره و فیله میره هوا. منم زیر یه بنده خدایی سوزن گذاشتم که بره هوا، جیغ زد ولی متاسفانه نرفت هوا!

۱۷- اعتراف می کنم دو هفته قبل داشتم می رفتم جلسه، خیلی عجله داشتم، بهترین کت و شلوارم رو پوشیده بودم. باورتون نمی شه، وقتی از جلسه برگشتم خونه و درست دم در بود که فهمیدم همه این مدت با دمپایی بودم!

۱۸- اعتراف می کنم یه بار داشتم پشت سر یه بنده خدایی حرف می زدم توی یه جمعی، خیلی از دستش عصبانی بودم. یه کم هم غیرمنصفانه و البته بی ادبانه حرف زدم. وقتی حرفم تموم شد یکی از بچه ها گفت: دیگه چیزی نمیخوای بهش بگی! گفتم: چرا، هر چی به او عوضی بگم حقشه اما همین بسشه، چطور مگه؟ گفت: چون هفته قبل اومده خواستگاری خواهرم و عقد کردن. الان تقریبا هر شب می بینمش، گفتم پیغامی داری بهش برسونم …

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, توسط ارشاد |

 

 

عکس زیباترین دختر جهان که تمامی مردم انگشت به دهان ماندند!!!

برای دیدن این عکس به ادامه مطلب بروید و نظر فراموش نشود.



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, توسط ارشاد |


 
بعضی آدمها بوی خوب دارند

حتی وقتی دورند

دلت که براشون تنگ میشه

بوی خوبشون تو ذهنت می پیچه

و اونقدر دلت هواشونو می کنه

که دوست داری محکم بغلشون کنی....
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, توسط ارشاد |

از تــــو چه پنهان ،

گاهی آنقدر خواستنی می شوی

که شروع می کنم

به شمارش تــک تــک  ثانیه ها

برای یک بار دیگر رسیدن ،

به تـــــــــــو …

 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 14 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.